محل تبلیغات شما
یادی، علم و هویدا از بیماری شاه اطلاع داشتند
خاطرات اشرف پهلوی – ۴
  تاریخ ایرانیگفته بود بیش از یک بار ازدواج کردم. کارهایی برای کشورم انجام دادم که هیچ‌کدام از ن هم‌نسل من انجام نداده بودند. اما همهٔ وجود من برادرم محمدرضا پهلوی بوده و هست. برخی خدا را می‌پرستند، من برادرم را می‌پرستم.» خواهر همزاد شاه که نه از مهر مادر چیزی به خاطر دارد نه از مهر پدر، و خود را فرزند ناخواسته خوانده بود، چنین خود را به برادر نزدیک کرد و شد یکی از ن پرنفوذ دربار او. اشرف پهلوی روز ۱۷ دی ۹۴ در ۹۶ سالگی درگذشت؛ در مونت‌کارلوی فرانسه، پس از سال‌ها سکوت و درحالی که روایت‌های زیادی درباره نفوذ و فساد او بر سر زبان‌ها بود. اشرف پهلوی ۳۰ سال قبل از مرگ در ۱۵ خرداد و ۲۴ آبان ۱۳۶۴ گفت‌وگویی با احمد قریشی، از بنیاد مطالعات ایران» داشت که شرح زندگی اوست. تاریخ ایرانی» متن کامل این دو جلسه گفت‌وگو را از آرشیو بنیاد مطالعات ایران» دریافت کرده و برای اولین بار در ایران منتشر می‌کند:

 

***

 

والاحضرت اگر اجازه بفرمایید امروز خاطراتشان را راجع به سال‌های اخیر دوران اعلیحضرت بفرمایندآیا والاحضرت در سال‌های آخر ۱۹۷۷، ۱۹۷۸ در تهران تشریف داشتید یا در خارج بودید؟

 

آیا این‌ها از روز اول می‌دانستند؟

 

از روز اول که نمی‌دانم ولی این‌ها حتما اطلاع داشتند و ایادی که می‌دانست و علم هم می‌دانست ولی نمی‌دانم که از چه موقع می‌دانستند و این‌ها اشخاصی بودند که می‌دانستند.

 

 

علیاحضرت در سال‌های آخر فهمیدند؟

 

دو سال آخر و این مرضی بود که خوب مهار شده بود و اگر به طور عادی پیش می‌رفت اصلا ممکن بود که یا از بین برود و یا سال‌ها طول بکشد و همین‌طور هم که اتفاقا کار‌تر در کتابش نوشته دکتر‌ها اینجا می‌گفتند که اگر درست معالجه بشود یعنی همان‌طور که معالجه شده پیش برود، ممکن بود چند سال طول بکشد. متاسفانه بعد از این اتفاقی که افتاد به واسطه فشار روحی زیاد و یا به واسطه نبودن و دسترسی نداشتن به چیزهای صحی و طبی، هر وقت که باید یک عملی انجام می‌شد، همیشه سه ماه عقب می‌افتاد مثلا برادرم در مکزیک که بود از آنجا شروع شد به گرفتن مرض جاندیس یا زرده یا یرقان و این البته کار ما را خیلی عقب انداخت و بعد در اثر آن طحال ایشان خیلی بزرگ شد و در‌‌ همان موقع می‌بایستی که طحال عمل بشود ولی متاسفانه چون در آنجا وسیله نبود، حتی خود تالیوت رئیس‌جمهور مکزیک به اعلیحضرت گفت که شما در اینجا عمل نکنید و این عمل خیلی مهمی است و باید در آمریکا عمل بکنید. به این علت رفتن و آمدن و گفتن و شنیدن و خبر بردن و خبر آوردن بالاخره سه ماه طول کشید و این کار عمل را سه ماه عقب انداخت. بعد از آنکه آمدند اینجا و عمل کردند،‌‌ همان موقع چون طحال بزرگ شده بود می‌بایستی که آن را بر می‌داشتند ولی چون عمل کیسه صفرا داشتند که پر شده بود از سنگ، اول گفتند که کیسه صفرا را باید عمل کرد برای اینکه زرده یرقان تمام بشود و در همانجا بعضی از دکتر‌ها عقیده داشتند که در همانجا طحال نیز بایستی برداشته می‌شد ولی بعضی‌ها گفتند که نه نمی‌شود چون ساعت‌های زیادی باید زیر عمل باشند و برای مریض خطرناک است. بعد در موقعی که اینجا را ترک کردند به عوض اینکه شش هفته در اینجا بمانند فقط دو هفته ماندند در مریضخانه و از اینجا رفتند و خودشان نمی‌خواستند اسباب زحمت آمریکایی‌ها بشوند. با این هاستیژگیری (گروگانگیری) و این‌ها رفتند برای له تیام ایربیس لک‌لند در آنجا پانزده روز ماندند و دکترهای هوستن یونیورسیتی رفتن اعلیحضرت را دیدند گفتند که اصلا عجیب است که چطور این طحال برداشته نشده و این طحال باید الان برداشته بشود و این‌ها باز طول کشید تا سه، چهار ماه بعد، بعد آن اتفاق‌هایی که در پاناما افتاد و رفتند به مریضخانه و برگشتند و عمل نکردندشان که خبر دارید و بالاخره رفتند و این عمل را در مصر انجام دادند. باز هم آنجا اقلا یک شش ماهی گذشته بود از موقعی که این مرض در بدن پیدا می‌شود. اگر معالجه نشود و عمل نشود همه جا را می‌گیرد و متاسفانه وقتی عمل کردند و طحال را دیدند معلوم شد که به کبد هم سرایت کرده است، آن وقت دیگر کاریش نمی‌شد کرد.

 

 

والاحضرت حالا که برمی‌گردند به گذشته و یک نظری به اوضاع و احوال می‌کنند فکر می‌کنید اینکه این کسالت اعلیحضرت را تا آن آخر این‌طوری سری نگاه داشتند آیا این صلاح بود؟

 

من فکر می‌کنم که اعلیحضرت حتما خودشان بهتر می‌دانستند که چکار می‌کنند چون برنامه‌های خیلی فشرده داشتند و می‌خواستند خودشان تمام کنند و می‌دانستند که و نمی‌خواستند که ملت را ناراحت بکنند و این هم یک مرضی بود که ناراحتشان نمی‌کرد، چیزی نبود که اسباب زحمت ایشان باشد، اسباب ناراحتی مزاجی ایشان باشد. اولش بود و خیلی خوب مهار شده بود ولی در هر صورت لابد اگر مانده بودند بالاخره فهمیده می‌شد.

 

 

این دوا‌ها و قرص‌هایی که می‌خوردند در این روزهای آخر و با این ناراحتی‌هایی که پیش می‌آمد، اعلیحضرت چه فکر می‌کردند؟

 

همین کارهایی بود که کردند و عمل کردند برای این لابد می‌دانستند که ممکن بود از بین بروند تا قبل از اینکه ولیعهد به سن قانونی برسد و این تصمیم را گرفتند، لابد در ذهن ایشان این بوده که ممکن است دوام نیاورند تا بیست و یک سالگی ولیعهد.

 

 

عده‌ای مثلا از افسر‌ها و ارتشی‌ها معتقدند و حالا می‌گویند که اگر ما می‌دانستیم که اعلیحضرت این کسالت را دارند و آن روزهای آخر و ماه‌های آخر که اعلیحضرت دائم مواظب این بودند که ما‌ها یعنی ارتش اقدامی نکند، این‌ها می‌گویند ما آن موقع خودمان یک اقدام مستقلی می‌کردیم برای حفظ سلطنت و حفظ ایران.

 

من فکر نمی‌کنم که این‌طور باشد برای اینکه اعلیحضرت، به طوری ارتش در مهار ایشان بود که بدون اجازه اعلیحضرت ممکن نبود به هیچ اقدامی دست بزنند.

 

 

آن‌ها هم همین را می‌گویند که ما نمی‌دانستیم که اعلیحضرت مریض هستند.

 

اگر هم می‌دانستند باز هم کاری نمی‌توانستند بکنند برای اینکه ارتش فقط به دستور یک نفر عمل می‌کرد حتی روسای آن، مگر اینکه از سرهنگ و سروان‌ها یک کسی کودتایی می‌کرد و آن را هم فکر نمی‌کنم برای اینکه ترتیب ارتش یک طوری بود که دسته از دسته دیگر فرق نداشت و تصمیم با آن بالای بالا بود و آنکه در رأس بود می‌توانست تصمیم بگیرد وگرنه رده‌های پایین یا وسط یا در رده‌های بالا، ارتش نمی‌توانست تصمیم بگیرد و آن کودتایی که لازم بود بکنند بعد از رفتن اعلیحضرت بود که متاسفانه نکردند.

 

 

وقتی که والاحضرت برگشتند به خارج از کشور در سیزده ماه سپتامبر به کجا اول تشریف آوردند؟

 

من آمدم به آمریکا.

 

 

در آمریکا سعی کردید که تماسی با حکومت اینجا بگیرید و آیا این‌ها با شما تماسی گرفتند.

 

نه این‌ها با من تماسی نگرفتند ولی من که دو نفر معاون داشتم وقتی که اعلیحضرت از مملکت آمدند بیرون.

 

 

منظورم قبل از آنست که اعلیحضرت بیایند بیرون.

 

نه هیچ تماسی نگرفتند ولی البته راکفلر و کیسینجر را می‌دیدم برای خاطر اینکه دیگر بعد از آن بود که اعلیحضرت آمده بودند بیرون برای اینکه یک جایی پیدا کنیم و یک جای مناسبی در نظر بگیریم.

 

 

قبل از اینکه بیایند بیرون عرض می‌کنم.

 

نه و فایده هم نداشت که تماس می‌گرفتم برای اینکه این‌ها تصمیم خودشان را گرفته بودند.

 

 

با ایران با آشنایان و یا خود اعلیحضرت تلفنی تماس داشتید؟

 

جز با خود اعلیحضرت و علیاحضرت من با کس دیگری من در ایران تماس نداشتم.

 

 

اعلیحضرت راجع به اوضاع چه می‌گفتند، خود اعلیحضرت چه احساسی در آن روز‌ها داشتند و فکر می‌کردند که چطور شده که وضع این‌طور شده است؟

 

خودشان هم نمی‌دانستند و موضوع را نمی‌فهمیدند که چطور شد که این‌طور همه چیز روی هم ریخت و شلوغ شد و در تمام مدتی که من آنجا بودم به اعلیحضرت می‌گفتند که یک چیزی گفتند به من، من خیلی تعجب کردم: گفتند که آمریکایی‌ها مرا نمی‌خواهند و روس‌ها نیستند و آمریکایی‌ها هستند و این کاملا صحیح بود برای اینکه در‌‌ همان موقعی که اعلیحضرت در تهران بودند آمریکایی‌ها با [آیت‌الله] خمینی روابطی داشتند به وسیله قطب‌زاده و این‌ها.

 

 

اعلیحضرت چرا این حس را می‌کردند و می‌گفتند چه دلیلی داشته که آمریکایی‌ها ایشان را نخواهند؟

 

لابد یک چیزهایی را می‌فهمیدند و در روش و در طرز فکر آن‌ها یک طوری بود که فشار زیاد می‌آورند برای لیبرالیزاسیون (Liberalization) و هیومن رایت‌‌ همان چیزهایی که می‌دانید اصلا در ایران با آن وضعی که بود دمکراسی غیرممکن بود. همان‌طوری که دیدید که به محض اینکه در را یک خورده باز کردند و لیبرالیزاسیون کردند، دیگر همه چیز مثل یک سدی که ترک خورده باشد به محض اینکه باز کردند، ترک شکست و آب همه چیز را برد. برای ما هنوز خیلی زود بود. همین وضع را می‌شد در عرض ده سال بکنند و به عوض اینکه فورا این کار‌ها را بکنند در عرض ده سال می‌کردند و این مسئله هیومن رایتس و همین رایت بازی که درآورده بودند به قدری مسخره است که الان پس از گذشت زمان معلوم شد که موضوع هیومن رایت در ایران وجود نداشته برای اینکه به گفته خود این‌ها و فراموش کردم که کدام یک از آمریکایی‌ها بود که گفت که در ایران در زمان اعلیحضرت و خود اعلیحضرت هم در کتابشان فرمودند که در زمان من فقط در تمام محبس‌ها سه هزار و چهار صد نفر در تمام مملکت زندانی بوده‌اند که بیشتر آن‌ها چاقوکش و متهمین مواد مخدر بودند یا اشخاصی که واقعا تروریست و این‌ها بودند ولی بازداشتی ی ما جز صد و پنجاه نفر بیشتر نداشتیم و متاسفانه برای همین هم بود که این اتفاق افتاد برای اینکه همه آزاد بودند و تمام اشخاصی که در زمان مصدق بودند همه آزاد بودند و تمام کمونیست‌ها و توده‌ای‌ها همه آزاد بودند و بهترین پست‌ها را گرفته بودند و یکی از موجبات از بین رفتن مملکت همین موضوع شد و این همان‌طور که قبلا هم به شما گفتم یکپارچه تمام دستگاه تلویزیون و تبلیغاتی ما در دست کمونیست‌ها بود. در مطبعه اطلاعات تمام کارگرهایی که کار را می‌گرداندند همه کمونیست بودند. در آن روز‌ها اصلا تبلیغاتی نبود و اگر تبلیغاتی بود به ضد خود ما می‌شد در مملکت خودمان.

 

 

این کمونیست‌ها و چپی‌ها که در دستگاه‌ها مثل رادیو تلویزیون یا اطلاعات نفوذ کرده بودند این‌ها چطور نفوذ کرده بودند؟ خود دولت این‌ها را تشویق می‌کرد یا سازمان امنیت این‌ها را تشویق می‌کرد؟

 

سازمان امنیت، چندین بار به خود من رجوع کردند و گفتند مواظب باشید و خطر زیاد است و در تمام دستگاه‌های تبلیغاتی کمونیست‌ها رخنه کرده‌اند و مصدقی‌ها همه آنجا هستند حتی نیکخواه که معاون تلویزیون بود کسی بود که به اعلیحضرت سوءقصد کرده بود. کسی که سوءقصد بکند به کسی، دیگر نمی‌تواند بیاید و سرسپرده بشود. آمدند و گفتند که البته سرسپرده شدیم و سوگند وفاداری

خوردند ولی باورکردنی نیست که این‌ها واقعا صادق بودند به اعلیحضرت همان‌طور که دیدیم که نبودند.

 

 

در دستگاه‌های ارتباط جمعی، رادیو ـ تلویزیون از همه مهم‌تر بود.

 

از همه مهم‌تر بود و از همه هم بیشتر این اشخاص را قبول کرده بودند.

 

من فورا بعد از اینکه از مسافرتم از مناطق روسیه آمدم، درست مصادف بود با آن روز که خیلی کلاشینگ بود و خیلی جمعیت بود و من اتفاقا با هلیکوپتر که پرواز می‌کردم، راه بسته بود و من ناچار با هلیکوپتر پرواز کردم و از میدان شهیاد دیدم که چقدر جمعیت بود.

 

 

تاریخ آن روز را به خاطر دارید؟

 

در ماه سپتامبر بود که روز هفتم وارد شدم و روز سیزدهم رفتم. بعد از اینکه برادرم را دیدم، اولین چیزی که به من گفتند، گفتند: من می‌خواهم که شما بروید. من گفتم که نمی‌توانم بروم، حالا یک چند وقتی اینجا هستم، گفتند برای راحتی خیال من تو حتما بروید. در صورتی که بعد من فهمیدم که به ایشان فشار آمده بود که اول کسی که باید برود من هستم و برای بار دوم اولین کسی که قربانی شد من بودم که ناچار شدم مملکت را ترک بکنم البته برای من خیل مشکل بود به خصوص که از دور خبرهایی که هر روز می‌رسید خیلی ناراحت کننده بود و اعصاب من به کلی داغان شده بود و هنوز اعلیحضرت پنج ماه در ایران بودند، برای اینکه من در سپتامبر آمدم بیرون و اعلیحضرت در ماه ژانویه آمدند و این مدت پنج ماه طول کشید که ایشان در تهران بودند و من در خارج و خیلی به من سخت گذشت از لحاظ اینکه نمی‌شد هر روز تماس گرفت و تماس‌ها فقط از راه تلویزیون و رادیو بود و تلویزیون و رادیو آن وقت قیامت می‌کردند دیگر به خبرهای مختلف و خبرهای بد و گوناگون.

 

 

چند روزی که تهران تشریف داشتید با مقامات دولتی، هیچ کدام تماس گرفتید که از آن‌ها بپرسید وضع چطور است؟

 

نه تماس نگرفتم. در آنجا وقتی نداشتم و آن چند روز هم سعی می‌کردم که هر چه می‌توانم برادرم را ببینم.

 

 

با علیاحضرت تماس گرفتید، چه می‌گفتند؟

 

علیاحضرت هم چیزی نمی‌گفتند. هنوز آنقدر سخت نشده بود و هنوز هیچ کس فکر نمی‌کرد که کار به اینجا بکشد، فکر می‌کردند که یک راه‌حلی پیدا می‌شود در هر صورت، دیگر فکر آمدن بیرون از مملکت اصلا نبود و چنین چیزی نبود.

 

 

والاحضرت از کسالت اعلیحضرت هیچ اطلاعی داشتند؟

 

نه اصلا اطلاع نداشتم و فقط در نیویورک مطلع شدم وقتی که آمدند بار اول برای معالجه، آنجا به من گفتند.

 

 

علیاحضرت خبر داشتند از کسالت ایشان؟

 

علیاحضرت هم در دو سال اخیر فقط می‌دانستند.

 

 

چه اشخاصی می‌دانستند؟

 

ایادی، علم و هویدا.

 

 

هویدا هم می‌دانست؟

 

بله.

 

 

چند سال بود که اعلیحضرت کسالت داشتند؟

 

در ایران هفت سال.

 

 


رئیس رادیو ـ تلویزیون آقای قطبی که یکی از!

 

خود آقای قطبی که گمان نمی‌کنم خیانت محرزی کرده باشد ولی در تمام دستگاهش اشخاصی را که منصوب می‌کرد همه را به امضاء خودش و به تعهد خودش آن‌ها را می‌آورد در آن دستگاه ولی او هم فکر می‌کنم آدم بهره‌برداری مخصوصا نبوده برای اینکه متاسفانه تبحر و انتلکت، همه‌اش بیشتر در همین اشخاص بود و نمی‌شد تلویزیون را دست مثلا یک حمال یا یک نفری که تحصیل نکرده داد و می‌بایستی بهترین اشخاص را انتخاب می‌کردند و می‌گذاشتند سر تلویزیون و متاسفانه آن اشخاص یا مصدقی بودند یا کمونیست بودند. خیلی کم بودند در دستگاه تلویزیون اشخاصی که از این طرف باشند و سرسپرده هم باشند.

 

 

آقای قطبی خویشاوندی نزدیک هم با علیاحضرت داشتند؟

 

بله پسر دایی ایشان بودند. من از آقای قطبی خودم هیچ چیزی ندارم. یقین دارم که به خصوص کاری را نکرده و اگر هم شده اشتباهاتی در دستگاهش بوده و شخصا و به خصوص نکرده و آن هم باز هم روی اشتباه بوده است.

 

 

ایراد عمده که همه از ایشان می‌گیرند، حالا البته، اینست که چرا اعلیحضرت که قدرت در دست ایشان بود یعنی قدرت انتظامی و ارتشی، چرا استفاده نکردند از این قدرت؟

 

این یک چیزی است که فهماندن آن خیلی مشکل است و من هم هر چه سعی می‌کنم که بفهمانم نمی‌توانم برای اینکه اعلیحضرت یک آدمی بود که در عین اینکه قدرت داشت در عین حال آدم بسیار انسانی بود و اصلا تربیت اولیه‌اش این‌طور بود که آدم دمکراتی بود و عقیده داشت که باید از تمام افراد مملکت استفاده کرد، افکارشان هر چه باشد فرق نمی‌کند ولی چون مملکتی بود که باید پیش می‌رفت و نمی‌شد این عده اشخاص را که مملکت تربیت می‌کرد آن‌ها را گذاشت کنار برای اینکه دیگر کسی نمی‌ماند. به این مناسبت از دانشگاه گرفته تا اطباء هر جایی که بود این‌ها را همه را سر کار می‌گذاشتند و از وجود آن‌ها استفاده می‌کردند و از آن لحاظ که چرا در مواقع شلوغی شدت عمل به خرج نداند این بود که در آن موقع اگر می‌خواستند شدت عمل به خرج بدهند حتما می‌بایستی یک عده را می‌کشتند و این تنها چیزی بود که ایشان حاضر نبودند که کسی را بکشند یا اینکه دستوری بدهند برای قتل عام اشخاص. برای اینکه می‌گفتند من پادشاه این مملکت هستم و نه دیکتاتور. بعد از من پسر من باید شاه بشود و پسر من نمی‌تواند شاهد این باشد که پدرش دستش به خون آلوده باشد و من ترجیح می‌دهم که اگر لازم باشد حتی مملکت را ترک کنم ولی آدم نمی‌کشم.

 

 

والاحضرت راجع به این موضوع هیچ وقت با اعلیحضرت صحبت کرده‌اید که اعمال قدرتی در مملکت بشود.

 

عین همین حرف‌ها را می‌زدند و این‌ها حرف‌های خودشان است که فرمودند.

 

 

نقش علیاحضرت چه بودخیلی حرف هست از لحاظ تاریخی راجع به نفوذی که علیاحضرت داشتند در سال‌های اخیر و مخصوصا این ماه‌های اخیر سلطنت.

 

من چیزی نمی‌توانم بگویم چون نبود، نمی‌دانم خیلی چیز‌ها می‌گویند ولی صحبت عملش را من والله نمی‌توانم قبول بکنم و نه می‌توانم قبول نکنم و نه می‌دانم برای اینکه ایشان هم به‌‌ همان اندازه که من دارم، اعلیحضرت را دوست داشتند و مملکتشان را دوست داشتند. باز هم اگر اشتباهی شده باز هم از روی قصدی نبوده و تمام این حرف‌ها که می‌گویند مزخرف است برای اینکه ایشان هم به سهم خودشان می‌خواستند یک کاری بکنند و خدمتی بکنند و انتلکتوئل‌ها (intellectuals) را جمع کنند، بلکه آن‌ها را بتوانند دور هم جمع کنند تا یک پشتیبانی بیشتری برای سلطنت باشد.

 

 

در آن دو، سه سال قبل از خروج اعلیحضرت خود محیط دربار چطور بود؟ عده‌ای البته حالا حرف خیلی زیاد است راجع به خود آقای علم می‌گویند که باز او خودش یک درباری برای خودش درست کرده بود با دوستانش و اعمال نفوذهایی که می‌شد والاحضرت هیچ.

 

نه از آقای علم که به هیچ وجه من نمی‌توانم صحبتی بکنم زیرا اگر ما دو یا سه نفر داشتیم که واقعا صمیمی بودند به اعلیحضرت یکی آقای علم بود و یکی اقبال که متاسفانه هر دو رفتند و من فکر می‌کنم که اگر این‌ها زنده بودند اصلا کار مملکت ما به اینجا نمی‌کشید.

 

 

هر دو به یک اندازه روی اعلیحضرت نفوذ داشتند یا به اعلیحضرت نزدیک بودند.

 

هیچ کس روی اعلیحضرت نفوذ نداشت ولی نزدیک بودند که بتوانند باز صحبت بکنند و توصیه بکنند و از این لحاظ آقای علم نزدیکتر بود ولی آقای اقبال هم به‌‌ همان نزدیکی بود اما به آن شدت ممکن است نبود. برای اینکه آقای علم بزرگ شد با اعلیحضرت و در یک سن بودند و با همدیگر در دستگاه اعلیحضرت بزرگ شدند.

 

 

آقای هویدا چه نقشی داشت، خب سیزده سال نخست‌وزیر بود، او رابطه‌اش با اعلیحضرت چطور بود؟

 

آن‌طور که می‌دیدیم که رابطه‌اش خیلی نزدیک بود و اعلیحضرت خیلی آقای هویدا را دوست داشتند ولی در این اواخر‌‌ همان چند روزی که من در ایران بودم گفتند که بزرگترین اشتباه من این بود که هویدا را شش سال پیش عوض نکردم، از شش سال پیش آقای جمشید آموزگار را می‌بایستی می‌آوردم یعنی‌‌ همان زمانی که نفت بالا رفت می‌بایستی در‌‌ همان موقع من آموزگار را می‌آوردم. برای اینکه مردم یک چهره را اگر زیاد ببینند اصلا زده می‌شوند به خصوص که آقای هویدا دیگر کاری از خودش نشان نمی‌داد، همین‌طور هر کس می‌رفت پهلویش می‌گفت من فقط عصای دست هستم و من فقط اطاعت امر می‌کنم در صورتی که یک نخست‌وزیر این حرف را نباید بزند و مخصوصا که کمال قدرت را اعلیحضرت به او داده بودند و او همه کاری را مثل یک نخست‌وزیر می‌کردند و عصای دست نبودند یا رئیس دفتر نبودند و نخست‌وزیری بودند که آن‌طور عمل می‌کردند.

 

 

اعلیحضرت از آقای آموزگار راضی بودند؟

 

بله، منتهی چیزی که فرمودند این بود که گفتند باز هم یک اشتباه دیگری که من کردم این بود که آموزگار را نبایستی بلند می‌کردم که بعد شریف امامی بیاید برای اینکه دولت شریف امامی اصلا کمر ما را شکست.

 

 

علت اینکه این نظر و لطف خاص را به آموزگار داشتند نگفتند که چه بود؟

 

برای اینکه آموزگار یک فردی بوده که از اول با درستی، با صمیمیت خدمت کرده بود در دستگاه و در دستگاهی هم که بود اعلیحضرت از او خیلی راضی بودند و در مورد کار نفت خیلی زحمت کشید و خیلی از او راضی بودند و فردی بود بسیار پاک و به عقیده من یکی از بهترین عناصر ما و ایران بود که کار خودش را هم خوب کرد منتهی بد موقعی آمد، دیر آمد.

 

 

چه عواملی باعث شد که اعلیحضرت، شریف امامی را بیاورند؟

 

من دیگر آن موقع آنجا نبودم نمی‌دانم ولی خب اشتباه بزرگی بود که شریف امامی آمد و او واقعا از همانجا کمر قتل ما را بست.

 

 

والاحضرت بفرمایید که اگر بعد از‌‌ همان جریان تبریز، شلوغی تبریز یعنی‌‌ همان اواسط حکومت آموزگار، اگر‌‌ همان موقع اعلیحضرت حکومت نظامی اعلام می‌کردند در سراسر ایران و یک نظامی را.

 

ولی نه اینکه، حکومت نظامی مثل آقای ازهاری، البته فورا جلوی اغتشاش گرفته می‌شد ولی همان‌طور که به شما گفتم آن وقت لازمه‌اش این بود که با خون و کشتار گرفته بشود، دیگر جلوی جمعیت سیصد هزار نفری را که نمی‌شد گل ریخت، باید جلویش را می‌گرفتند، همان‌طور که در پانزدهم بهمن کردند‌‌ همان دفعه اول که [آیت‌الله] خمینی چیز شد در آنجا چند نفر کشته شد ولی خوب غائله هم می‌خوابید و تمام می‌شد.

 

 

پانزده خرداد را می‌فرماییدبله، نظر والاحضرت نسبت به سازمان امنیت چه بود؟

 

سازمان امنیت یک مسئله خیلی طولانی است، سازمان امینت اصلا این‌طور که می‌گویند و می‌خواستند نشان بدهند نیست و نبود و متاسفانه سازمان امنیت هم کار خودش را نمی‌کرد بلکه کارهای کوچک می‌کرد. بیشتر کارش روی شناخت کمونیست‌ها و گرفتن کمونیست‌ها و گرفتن اشخاص تروریست و این‌ها بود و اصلا این حرف‌هایی که می‌زدند درباره سازمان امنیت اصلا دروغ بود و شکنجه که می‌گویند دروغ بود و بعد‌ها همه فهمیدیم. کاش سازمان امنیت هم یک کمی بیشتر خشونت داشت کاش که بهتر عمل می‌کرد یعنی که شدید‌تر عمل می‌کرد.

مهریه را کی داده و کی گرفته اشتباه است

نسخه سوم دده قورقود بازمانده کتابخانه «آقامحمدخان قاجار»

وکالت مدیر مسئول یول‌پرس را عیسی نظری از وکلای هویت‌گرای شهر اورمیه برعهده دارد.

اعلیحضرت ,هم ,یک ,اینکه ,بودند ,خیلی ,بود که ,برای اینکه ,بود و ,و این ,که در ,برای اینکه ایشان ,تهران تشریف داشتید

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برق. قدرت. کنترل. الکترونیک. مخابرات. تاسیسات. مهندسی مكانیك پژوهش ها ، مقالات علمی و خاطرات ایثارگران دفاع مقدس پنیر ایران انواع پروژه فایل اکی 2 siocelike belnaubooksmit پرند وب newsdiscformback Terry's life